بس نیست واقعا...؟!

ساخت وبلاگ
بغض می کنی در حالی که می دونی نباید بغضت لو بره، اون حس خفقانی که واسه سرکوب بغض و مخفی نگه داشتنش داری، می تونه اندازه جابجا کردن یه کوه ازت انرژی بگیره... ازت کم کنه...

حالت از رفتار یه آدمی بهم می خوره، دلت می خواد یکی بزنی توی دهنش تا بلکه بفهمه داره زیادی از حد حرف می زنه، یا یه "لطفا خفه شو" ی از ته دل بهش بگی بلکه بفهمه حرفاش و از همه بدتر اون حس غرور خودبرتربینیش زیادی از حد رو مخ بقیه ست، ولی نمیشه! چون تو آدم این طور رفتارا مربوط به نیست حرف ی! چون اون احتیاط همیشگیت تشر می زنه که " کاری نکن بعدا پشیمون بشی" و تو بازم مجبوری با لبخند مضحکت که مصنوعی بودنش کاملا مشخصه، بهش نگاه کنی و تحملش کنی...

شاید تقصیر خودته که بلد مربوط به نیست حرف ی چه جوری یه آدم مزخرفو به طور حرفه ای از سرت وا کنی که نه سیخ بسوزه نه کباب!

بگرد شاید پیدا کردی چه جوری!

نمی دونم چرا این روزها مدام دارم انرژی از دست میدم!

پ.ن:

زیاد جدی نگیرید!!!

ابرها آرزوی من اند...
ما را در سایت ابرها آرزوی من اند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoobbasho بازدید : 134 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 20:08