خراب کردی...

ساخت وبلاگ

حدسش را زده بودم، شک به دلم افتاده بود اما راستش را بخواهید باورش برایم سخت بود. خودم را متقاعد کرده بودم که این احساس اشتباه است. ممکن نیست آدمی که می شناسم بدخواه من باشد، ولی بود!

شاید به کار بردن کلمه ی بدخواه درست نباشد، در واقع من فکر می کردم او آدم بسیار خوب و مهربانی است که خودش را بر دیگری ارجح نمی بیند. البته اینطور اذعان داشت! همیشه می گفت من همانطور که حواسم به خودم هست، بقیه را نیز در نظر می گیرم. تقریبا هم همینطور رفتار می کرد اما...

چند باری از سویش ضربه خوردم، ولی ماهرانه مساله را به نفع خودش پیچاند و متقاعدم کرد که دوستدار من است.

ولی امروز دیگر نشد. دستش رو شد. هر چند در عین اقرار به کار بدش، خودش را نباخت و همچنان با اعتماد بنفس کامل گفت و خندید و کارش را کرد.

خب...

اگر بگویم ناراحت نشدم، دروغ گفته ام.

من ناراحت شدم. ولی سعی کردم روی خودم کنترل داشته باشم. مدتهاست تلاش می کنم ضعیف نباشم. از روی ضعف فکر نکنم، از روی ضعف حس نکنم، از روی ضعف حرف نزنم...

بی خیال دور زدنش شدم. ولی از این به بعد کلاهم را بالاتر می گذارم.

خدایا... الحق و والانصاف که خدایی تنها برازنده ی توست.

ما آدم ها اگر قدرت تو را داشتیم در دم همه را از زیر تیغ حسادتمان رد می کردیم!...

ابرها آرزوی من اند...
ما را در سایت ابرها آرزوی من اند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoobbasho بازدید : 118 تاريخ : جمعه 15 آذر 1398 ساعت: 0:34